در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
خدایا میشنوی حرفهای مرا ، درک میکنی احساسات این قلب زخم خورده مرا ؟!
چرا سکوت ؟ چگونه باید بشنوم پاسخت را در جواب این دل صبور ؟!
چگونه ممکن است خدایی که خود خالق گوش و چشم و احساس و...می باشد
نبیند و نشنود یا احساس نکند
او داناترین و شنوده ترین است...اصلا احتیاج به گفتن و شنیدن ندارد او ناگفته ها و آگاه به همه ی اسرار است...
این ماییم که باید دلها و چشمهامون رو بشوییم ...
ممنون از بیان احساست دوست خوبم